کد مطلب:53176 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:250

ساده زیستی در اسلام











شریح قاضی[1] می گوید:

خانه ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله كردم و گواهان بر آن گرفتم.

خبرش به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، مرا احضار كرد و فرمود:

ای شریح! شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته ای؟!

گفتم: آری، درست است.

امام علیه السلام نگاه خشمگین به من كرد و فرمود:

شریح از خدا بترس به زودی كسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد كه نه به قباله ات نگاه می كند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می دهد و تو را از آن خانه، حیران و سرگردان خارج می كند و در گودال قبرت می گذارد.

ای شریح! خوب تأمل كن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی كه در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته ای.

سپس فرمود:

ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله ای می نوشتم كه به خرید این خانه حتی به یك درهم هم رغبت نمی كردی؛ من این چنین قباله می نوشتم:

این خانه ای است كه بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده ای كه آماده كوچ به عالم آخرت است، خریداری كرده كه در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در كوچه هلاك شدگان قرار دارد، كه چهار حد است:

حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می شود.

و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است.

و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه كننده اتصال دارد.

و حد چهارمش؛ شیطان گمراه كننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می گردد.این خانه را شخص فریفته آرزوها از كسی كه پس از مدت كوتاهی می میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناع و داخل شدن در پستی دنیاپرستی خریده است...[2] .









    1. شریح مردی بود كوسه كه مو در صورت نداشت؛ بسیار هوشیار و زیرك بود و شناخت عجیبی در امور قضایی و حل و فصل اختلاف مردم داشت. نخست عمر بن خطاب او را برای كوفه قاضی قرار داد و در آن دیار به قضاوت اشتغال داشت. امیرالمؤمنین خواست او را عزل نماید، اهل كوفه اعتراض كردند و گفتند: نباید شریح را عزل كنی، زیرا او را عمر نصب كرده است و ما با این شرط با تو بیعت كردیم كه آنچه ابوبكر و عمر انجام داده اند تغییر ندهید!

      هنگامی كه مختار ثقفی به حكومت رسید، او را از كوفه به دهی كه همه ساكنین آن یهودی بودند تبعید نمود و چون حجاج حاكم كوفه گشت او را به كوفه آورد با این كه پیر و سالخورده بود، دستور داد به قضاوت مشغول گردد ولی شریح عذر خواست و عذرش پذیرفته شد.

      داستانی از او نقل شده، می گویند:

      شریح مدتی در نجف اشرف ساكن بود وقتی كه به نماز و عبادت می پرداخت، روباهی می آمد و در اطراف او بازی می كرد و فكر او را پرت می نمود. (البته در محلی بیرون از شهر) این قضیه مدتی تكرار شد تا این كه شریح آدمكی درست كرد و در جایی گذاشت، پس از آن روباه می آمد كنار آدمك (به خیال این كه آدم واقعی است) بازی می كرد. یك وقت شریح از پشت سر آن روباه آمد و او را گرفت. به این جهت در میان عرب ضرب المثل ماند كه می گفتند: شریح ادهی من الثعلب (شریح از روباه زیركتر و حیله بازتر است) شریح هفتاد و پنج سال قاضی بود و دو سال آخر عمر بر كنار ماند و در سن صد و بیست سالگی از دنیا رفت.

    2. بحار: ج 33 ص458 و ج 41 ص155 و ج 77 ص279.